دلنوشته های من

صدبار بدی کردی و دیدی ثمرش را/خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی

 

نمیدانم

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی دم گرم و چموشش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند هردم سکوت مرگبارم را!

 

نوشته شده در یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:35 توسط یسنا| |

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدی ست

بد است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من می چرخید

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به آن حد گندم

ای دو صد نور به قبرش بارد

مگس خوبی بود

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

مگسی را کشتم

نوشته شده در جمعه 15 مهر 1390برچسب:,ساعت 15:51 توسط یسنا| |


Power By: LoxBlog.Com